گاهی با خود می گویم:
آری، آسمان یک دختر است.
اگر نه، به این ظرافت نمی رقصید، نمی خندید، نمی اشکید...
گاهی می پرسم:
چرا معشوق انسانی
چرا آسمان نه؟!
آسمان میحرفد، با ابرهایش.
هر لحظه به حرف هایت گوش می دهد و برای داستان های غم انگیزت می گرید.
حتی گاهی برایت جشن می گیرد...
البته باید به او هشدار داد، کمتر خرج کند...
آخر چه کسی این همه برف شادی می خرد؟!
البته یک خصلت خوب دیگر هم دارد.
برف شادی اش، سرد است.
به تو می فهماند: خیلی هم خوشحال نباید شد...
آه آسمان...
تصمیم گرفته ام فقط با تو عشق بازی کنم!
لااقل تو خیانت کار نیستی.
یعنی، نمیتوانی باشی...
البته میدانم.
دلت گرفته است...
از اینکه خیانت کاران می کشند، و تو محکوم می شوی...
راستش را بگویم:
من به تو خیانت کرده ام.
جز تو معشوقه ی دیگری هم دارم.
درخت زرد آلوی حیاطمان...
که البته جای خواهرم است.
از کودکی کنارم بود.
باهم بازی می کردیم، درد دل می کردیم، و حتی گاهی دعوا...
اما خوب، شاید تو ناراحت شوی...
راستی، آیا واقعا تو ناراحت می شوی؟!
حق بده: وقتی می بینم تعداد زیادی شاعر از تو سرشارند...
اما نگران نباش. من میدانم کهتو خیانت کار نیستی...
آخوس
(علی اکبر گل پیچ)
اسفند ۱۳۹۵