با سلام.
دلیل نامگذاری:
درواقع در این شعر، قالب های ادبی رعایت نشده و این جزو اختیارات یک نویسنده است.
برگرفته از داستانی واقعی
*****************************************************
دخترک رنگ خون بدیده بود:
دخترک رنگ دنیا ندیده بود
طعم زندگی، بی غم چشیده بود
دخترک رنگ دنیا ندیده بود
ناگهان رنگ قرمز بر دامنش چکیده بود
گاهی ز سر غم، هواری میزد
گاهی ز خستگی، ندایی میزد
دل دخترکپاکبود اما
مرد بی خطر، بدجور می زد
پدرش گرچه بود مرد کارزار
بهر آبرو، به هر در می زد
آخرش کار به آنجا رسید یک روز
که آن دخترک، با تیغ زد
مردبی خطر، مرد بی جَنَم
فرق نیست بین پدر و مرد بی خطر
دخترک رنگ دنیا ندیده بود
ناگهان رنگ قرمز بر دامنش چکیده بود
دخترک از عشق هیچ ندیده بود
مرد بی خطر، پدر ندیده بود
پسرکی بود بس بی خطر
ناگهان گشت مرد پر ز درد
قطره ای بود کوچک، از آب چَشم
ناگهان گشت دریای پُر ز اشک
عشقش از بهر پاکی، لب نداده بود
دریای بی خطر، آرامش ندیده بود
قلبش آن زمان، تنها یک بچه بود
از سر نبود پدر، بچه کرده بود
مرد بی خطر دلش پر درد بود
می گفت پدر فقط یک ترس بود
مرد بی خطر تنها نشسته بود
دخترک بهر چه کس سوخته بود
ز پدرِ مرد بی خطر؟
یا که از بردگی مرد بی جَنَم؟
آسمان تیره و تار گشته بود
ای کاش مرد بی جَنَم بی آبروگشته بود
آسمان از خستگی رنگش پریده بود
دخترک از خستگی، روحش پریده بود
زندگی شاد نیست، نتوان شاد گفت
ز خنده های زورکی، نتوان شعر گفت
مرد بی خطر، مرد بی جَنَم
مرد بی پدر، مرد بی خبر
ننگ است کار من بهر هرچه است
ای کاش نباشد هیچوقت، مرد بی خبر
مرد بی خبر، دنیا بدیده است!
هر دنیا دیده، خرد ندیده است
«آخوس»
۱۱/۱۰/۱۳۹۴
۲:۱۹