فرهنگ آرمانی

نوشته ها و فعالیت های علی اکبر گل پیچ

فرهنگ آرمانی

نوشته ها و فعالیت های علی اکبر گل پیچ

فرهنگ آرمانی

You know... it's life. hesitation and choose

تو میدونی، این آخر دنیا نیست.
اسم داره.
شاید: موج سوم

You know... it's life. hesitation and choose

با من نفس کشیدن را دوست ندارد.
و چه حس نا آرامی دارد:
اکسیژن لحظه های او بودن.

You know... it's life. hesitation and choose

اسم این نقد فیلم نیست.
این فقط یک خلاصه ی غیر ضروری هست.

You know... it's life. hesitation and choose

اگر بهت بگم این دنیا فقط بازیچه هست،
بازم کاری رو میکنی که داری میکنی؟!

You know... it's life. hesitation and choose

اینجا ایرانه!
یعنی باید مدیریت بحران و استراتژیک
تکنیک های توی حافظه ی تو نباشن.
اونا باید توی عملکردهات باشن.

You know... it's life. hesitation and choose

تا حالا بهش فکر کردی؟
این همه کهکشان...
این همه ستاره...
این همه سیاره...
یعنی فقط ما هستیم؟!

You know... it's life. hesitation and choose

دوست من، روانشناس یک دانشمندِ هنرمند هست.
اما روانشناسی یک هنر نیست که هرچی توی ذهنته
بریزی بیرون!
روانشناسی یک علمه.

You know... it's life. hesitation and choose

آخرین نظرات
  • ۱۱ دی ۹۴، ۱۱:۴۷ - محمد سیمی
    زیباست
نویسندگان
پیوندها

۲۱ مطلب با موضوع «دلنوشته، شعر و داستان» ثبت شده است

۱۴
مهر

 حتی آن زمان که مزه مزه کردن احساساتت مرا یاد طعم آدامس نعنایی می انداخت، از ته دلم نمی دانستم که چرا آفریقایی ها در اوج سیاهی دندان هایی سفید دارند.

هنوز هم تو را مانند عشق می پرستم، اما فقط مانند عشق.

میدانی چرا؟! چون آفریقایی های گذشته هم مسواک هایشان کثیف بود... و گاهی خونی.


«آخوس»

۲۳:۱۴

۱۳/۷/۹۴





خط فکری:

در این قطعه

مزه مزه کردن احساس: بوسیدن معشوق

آفریقایی های سیاه: مصداق افراد هراسان از اینکه نکند کسی بیاد

دندان های سفید: مصداق پاکی همان اشخاص

مسواک کثیف:مصداق ناخالصی همان افراد پاک


  • فرهنگ آرمانی
۰۳
شهریور

با من برقص...

با من برقص ای گل زیبا...

تو را‌ می خواهمت...

همانگونه که عشق را می خواهم...

با من برقص، هم چون برگان پاییزی که از درختان آرام آرام فرود می آیند تا بلکه بر زمین بوسه زنند..

و ای گل زیبا، پدرت نقش تو را داشت... همان زمان که تا برگ خشکیده بر زمین بوسه زد، تو آن را زیر پا گذاشتی...

با من برقص تا بدانم دستانت چه سبکیست...

با من برقص... بلکه برای لذتت دستانم را بگیری...



                        «آخوس»

          ۳۱.۵.۹۴

           ۱۷:۳۸ دقیقه

  • فرهنگ آرمانی
۰۳
شهریور

با تو هستم ای پاییز گرای زرد... دوستت دارم!!!

دوستت دارم ای زردی قلب پیر من...

حتی اگر عاشق ترین نفس هایم تو را وادار به رقصیدن نکند، من تو را رقصان میبینم!

با تو هستم ای پاییز گرای زرد... دوستت دارم!


          «آخوس»

                 ۴:۲۳

                ۲.۶.۱۳۹۴

  • فرهنگ آرمانی
۱۹
مرداد

آه...

این روز ها اکثر ما بازرگان شده ایم! اما به صورت مدرن.

می فروشیم، نه ابریشم و زر، بلکه قلب و اندیشه...

باز هم تفکر ابریشم فروشان، برای جنسشان ارزش بالایی قائل بودند...

این روز ها سریع تعلق می گیریم، سریع وابسته می شویم و سریع جدا می شویم... تازه، کجایش را دیده ای؟! شکست عاطفی خود را به رخ هم می کشیم...

اصلا بیایید کل بیندازیم سر کلاه برداری های بیشتر... هرکس احساسات بیشتری را `خورد` کرد، برنده ی این `بازیست`!

خنده دار است نه؟! اما این موضوع خیال نیست، فقط یک طنز ساده است، بیان کردن حماقت های خودمان، آن هم به گونه ای که قهقه سر دهیم... و البته تکرارش کنیم...

یادش بخیر، روزی گفتم کاش قلب ها می فهمیدند، غافل از اینکه قلب ها دیگر آن معنای ادبی و عرفانی را نمی دهند..

این روز ها قلب های‌ما فقط تلمبه های پمپاژ کننده خون هستند. همین.

         


                           «آخوس»

                  ۱۹،۵،۹۴

                   ۱۹:7 دقیقه

  • فرهنگ آرمانی
۱۰
مرداد

در آن لحظه ای که آسمان خشمگین و زمین با او هم پیمان است چه می توان کرد؟ در آن زمان که قلب ها مرض بی درمان دارند چه می توان کرد؟ آنگاه که درحال جان کندن هستی و آتش در رگ هایت به گردش در آمده چه میتوان کرد؟

چه می توان کرد با دلی که دیوانه وار خواهان  اشک است و دیگر چشم ها توان گریه ندارند؟

چه میتوان کرد زمانی که جواب سوال -آیا جواب خوبی جز خوبی است؟- بلی است؟ 

آه، شاعر دل خوشی داشت که گفت چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید...

شاید هم من اشتباه میکنم که به این جمله اعتقاد ندارم: ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که به آن می نگری...


اما کاش‌قلب ها می فهمیدند..



                                                         «آخوس»


5'5'94

۱۱.۰۷ عصر

  • فرهنگ آرمانی
۱۰
مرداد

گویند زمانی که در آستانه ی مرگ هستی، زندگی گذشته خود را در مقابل چشمانت می بینی...

امروز هویت های ناشناسی را می دیدم که از زندگی بی معنای خود قهقه سر می دادند. لحظه ای درنگ مرا به یک طرز فکر رسانید:

شاید وقتی زندگیمان را در روبروی چشمانمان می بینیم، از بی هویتی و بی منطقی گذشته، جان را تسلیم می کنیم! نه آن تفکر که به هنگام مرگ، گذشته را می بینیم.

«آخوس»

۹.۵.۹۴

۲۳:۴۳۱ششششش۱

  • فرهنگ آرمانی
۰۶
خرداد
آن زمانی که ممنون، جواب دوستت دارم شد؛ عشق را از ذهن بیرون راندم...
  • فرهنگ آرمانی
۱۸
دی

دید مجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او

دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی

با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی

با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک

  • فرهنگ آرمانی
۱۸
دی
آرزو هایش نقش بر آب شده بود. در کوچه های خلوت قدم میز د... برگ های خشک و زرد درختان برای هم دردی با او زیر پاهاش له می شدند و با صدای شکستن آن ها صدای زندگی آشکار می شد. در خاطراتش غرق شد. لبخندی ابلهانه! گذشته فقط لایق همین بود.

(آخوس)

  • فرهنگ آرمانی
۱۸
دی
عقاید ما ریشه در احساساتمان دارند. احساس ها اشتباه می کنند. اشک ها را روانه می کنند و ما را به آتش می کشند...
برای لحظه ای آرامش، کوتاه می آیی. اما کافی نیست. آن ها از تو انتظار بیشتری دارند... غرورت را زیر پا له میکنی... اما... کاش قلب ها میفهمیدند...

(آخوس)

  • فرهنگ آرمانی