آرزو ها
پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۰۳ ب.ظ
آرزو هایش نقش بر آب شده بود. در کوچه های خلوت قدم میز د... برگ های خشک و زرد درختان برای هم دردی با او زیر پاهاش له می شدند و با صدای شکستن آن ها صدای زندگی آشکار می شد. در خاطراتش غرق شد. لبخندی ابلهانه! گذشته فقط لایق همین بود.
(آخوس)