علی اکبر گل پیچ - 1397/1/16
علی اکبر گل پیچ - 1396/12/7
راستش را بخواهید، بعضی ها ذهن را چیزی فرای ماده می دانند. آنها برای ذهن هویتی ماورایی در نظر دارند (dualism).
در مقابل عده ای ذهن را به گونه ای دیگر تعریف می کنند و معتقدند ذهن، همان فعالیت های مغز - سیناپس ها و شبکه ها - است (monism).
درواقع علم موضع دوم را می پذیرد. ذهن ما، همان فعالیت های مغز ما است.
فعالیت های مغز؟! گاهی شگفت آور است. صحنه ای را می بینیم، و با وجد می گوییم: «اوه! من این صحنه رو قبلا دیدم».
یکی از دیدگاه های علمی بیان می کند این یک اختلال در پردازش است. مغز داده ای را به اشتباه دو بار (در فاصله زمانی خیلی کم)، پردازش می کند. درواقع وقتی می گوییم این صحنه آشنا است، واقعا درست می گوییم: همین چند دهم ثانیه پیش این صحنه را پردازش کرده بودیم! یا یک دیدگاه دیگر می گوید ممکن است یک صحنه، صحنه های مشابه دیگر در حافظه ما را فعال کند.
سایر دیدگاه های علمی را با سرچ کردن دژاوو (آشنا پنداری- Déjà vu) می توانید پیدا کنید.
یا یک چیز جالب دیگر! مغز ما هر کجا کم می آورد، از خودش می سازد (یعنی نواقص را برطرف می کند). کافی است یک سری منحنی را دایره وار در کنار هم بگذارید اما بین آنها را خالی بگذارید (تا قطعه قطعه باشند). مغز شما اصرار دارد آن را یک دایره تفسیر کند. مگر نه؟!
البته یادمان باشد هر احساس (sensation) بدون محرک، یک اختلال به حساب می آید (به توهم فکر کنید!).
حالا که صحبت به احساس کشیده شد (!) باید بگویم که هر حس ما، محدوده ای از مغز ما را درگیر خود کرده است. بینایی، شنوایی و... (همینجا بگویم تا به حال نشانه ای از حس ششم دیده نشده! اطلاعات فعلی می گوید ما صرفا بر اساس تجارب گذشته، حدس هایی می زنیم)
البته برای شناخت بهتر عملکرد مغز، باید با دو اصل آشنا شویم:
1. اصل عملکرد کلی: هرچند هر کدام از نواحی مغز ما فعالیت خاصی دارد، اما همه نواحی باهم دارای عملکرد کلی و یکپارچه هستند.
2. اصل همتوانی: بخش های مختلف مغز دارای عملکرد جبرانی هستند. مثلا اگر بینایی از بین رفت، قدرت شنوایی و لامسه افزایش می یابد تا عدم وجود بینایی جبران شود. برای همین نابینایان لامسه ای بهتر از افراد بینا دارند.
خلاصه اینکه مغز ما پر از پیچیدگی های جذاب است. یک شبکه از فعالیت ها که ذهن ما را تشکیل می دهد.
در نهایت یک سوال! ناخودآگاه ما کجاست؟!
علی اکبر گل پیچ - 1396/12/7
منابع:
روانشناسی فیزیولوژیک؛ جیمز کالات، ویراست دوازدهم
ویکی پدیا: آشناپنداری
فایل اصلی و کامل را از اینجا دانلود کنید:
دریافت نقد فیلم «... و عدالت برای همه» - پی دی اف
عنوان: نقد فیلم و عدالت برای همه
حجم: 654 کیلوبایت
توضیحات: نقد علی اکبر گل پیچ از فیلم و عدالت برای همه
بخشی از فایل پی دی اف بالا:
«... و عدالت برای همه»، بیان یک دنیا بی عدالتی! شاید این تضاد بین عنوان و محتوا را بتوان با سابقه ی کمدی کارگردان فیلم، نورمن جویسون (Norman Jewison) درک کرد. این فیلم بیانگر دنیایی است که در آن افرادی وجود دارند که حق به جانب هستند و به زحمت دیگران توجهی ندارند. دنیایی که در آن بی گناهان مجازات می شوند. دنیایی که ماموران آن اجازه می دهند در زندان به یک بی گناه تجاوز شود؛ در عین حالی که حتی فرد مجرم هم حقوقی دارد (برخورد زندانیان و ماموران با رالف و مک کالو). دنیایی که قدرت های واقعی در آن شناسایی نمی شوند و اکثر افراد حاضرند برای برنده شدن، حتی از یک قاتل هم دفاع کنند (ماجرای جی (جفری تامبر – Jeffry Tambor (و دفاع از قاتلی که بعد ها دو بچه را کشت و بخاطر همین جی ضربه روحی شدیدی خورد). دنیایی که متهم حتی از وکیل خودش هم می ترسد (دروغ های رالف به آرتور). در دنیای «و عدالت برای همه» ماموران افراد بی گناه را می کشند و فکر می کنند بهترین کار را کرده اند و بطور کلی به قول آرتور (نقش اول فیلم): «کل ماجرا بوی گند میده».
نکاتی درمورد این نقد فیلم: از لو دادن بیش از حد داستان به شدت پرهیز شده است – فیلم در حدی که مخاطب غیر فنی از نقد دور نشود، از لحاظ فنی هم بررسی شده است – تاریخچه ای هرچند بسیار کوتاه درمورد وضعیت آمریکا در زمان ساخت فیلم، و اطلاعات مرتبط درمورد عوامل تهیه فیلم هم ارائه شده است – رسالت عمومی نقد فیلم (پاسخ به این سوال مخاطب که آیا این فیلم را ببینم یا نه) نیز مورد توجه قرار گرفته است.
دریافت نقد فیلم «... و عدالت برای همه» - پی دی اف
عنوان: نقد فیلم و عدالت برای همه
حجم: 654 کیلوبایت
توضیحات: نقد علی اکبر گل پیچ از فیلم و عدالت برای همه
گاهی با خود می گویم:
آری، آسمان یک دختر است.
اگر نه، به این ظرافت نمی رقصید، نمی خندید، نمی اشکید...
گاهی می پرسم:
چرا معشوق انسانی
چرا آسمان نه؟!
آسمان میحرفد، با ابرهایش.
هر لحظه به حرف هایت گوش می دهد و برای داستان های غم انگیزت می گرید.
حتی گاهی برایت جشن می گیرد...
البته باید به او هشدار داد، کمتر خرج کند...
آخر چه کسی این همه برف شادی می خرد؟!
البته یک خصلت خوب دیگر هم دارد.
برف شادی اش، سرد است.
به تو می فهماند: خیلی هم خوشحال نباید شد...
آه آسمان...
تصمیم گرفته ام فقط با تو عشق بازی کنم!
لااقل تو خیانت کار نیستی.
یعنی، نمیتوانی باشی...
البته میدانم.
دلت گرفته است...
از اینکه خیانت کاران می کشند، و تو محکوم می شوی...
راستش را بگویم:
من به تو خیانت کرده ام.
جز تو معشوقه ی دیگری هم دارم.
درخت زرد آلوی حیاطمان...
که البته جای خواهرم است.
از کودکی کنارم بود.
باهم بازی می کردیم، درد دل می کردیم، و حتی گاهی دعوا...
اما خوب، شاید تو ناراحت شوی...
راستی، آیا واقعا تو ناراحت می شوی؟!
حق بده: وقتی می بینم تعداد زیادی شاعر از تو سرشارند...
اما نگران نباش. من میدانم کهتو خیانت کار نیستی...
آخوس
(علی اکبر گل پیچ)
اسفند ۱۳۹۵
ثانیه ها چه غمگین می گذرد
لب ها، چه بی معنا بوسیده می شوند
چشم ها، چه بی حیا نگاه می کنند
و امان از قلب ها... قلب ها چه تاریک هستند!
می گذرم، می گذرم و می گذرم
از کوچه های بی حیایی
از چشم های حیوانی
و از لب های منتظر
منتظر فردی جدید
ناگهان گل ها شکوفا می شود
آسمان شب، یک باره روشن می شود
عاشق ها بیدار می شوند
کوچه ها، ناگه گلستان می شود
و تو در طلوع خورشید پدیدار می گردی
لب من از عاشقی یکباره خندان می شود
چشم ها هیچ نمی بینند
هیچ چیز نمی بینند و چه جالب که تو جزو هیچ چیز نیستی
تو همه چیز هستی!
ثانیه ها یکباره خندان می شوند
آفتاب با تو ملایم می شود
و اکنون زمانی است موعود
و آنگاه است که تو متولد شدی!
و تو گریه می کنی و همه می خندند
و انتظار خنده هایت را می کشند
و تو عجب دلبری هستی
با سلام.
دلیل نامگذاری:
درواقع در این شعر، قالب های ادبی رعایت نشده و این جزو اختیارات یک نویسنده است.
برگرفته از داستانی واقعی
*****************************************************
دخترک رنگ خون بدیده بود:
دخترک رنگ دنیا ندیده بود
طعم زندگی، بی غم چشیده بود
دخترک رنگ دنیا ندیده بود
ناگهان رنگ قرمز بر دامنش چکیده بود
گاهی ز سر غم، هواری میزد
گاهی ز خستگی، ندایی میزد
دل دخترکپاکبود اما
مرد بی خطر، بدجور می زد
پدرش گرچه بود مرد کارزار
بهر آبرو، به هر در می زد
آخرش کار به آنجا رسید یک روز
که آن دخترک، با تیغ زد
مردبی خطر، مرد بی جَنَم
فرق نیست بین پدر و مرد بی خطر
دخترک رنگ دنیا ندیده بود
ناگهان رنگ قرمز بر دامنش چکیده بود
دخترک از عشق هیچ ندیده بود
مرد بی خطر، پدر ندیده بود
پسرکی بود بس بی خطر
ناگهان گشت مرد پر ز درد
قطره ای بود کوچک، از آب چَشم
ناگهان گشت دریای پُر ز اشک
عشقش از بهر پاکی، لب نداده بود
دریای بی خطر، آرامش ندیده بود
قلبش آن زمان، تنها یک بچه بود
از سر نبود پدر، بچه کرده بود
مرد بی خطر دلش پر درد بود
می گفت پدر فقط یک ترس بود
مرد بی خطر تنها نشسته بود
دخترک بهر چه کس سوخته بود
ز پدرِ مرد بی خطر؟
یا که از بردگی مرد بی جَنَم؟
آسمان تیره و تار گشته بود
ای کاش مرد بی جَنَم بی آبروگشته بود
آسمان از خستگی رنگش پریده بود
دخترک از خستگی، روحش پریده بود
زندگی شاد نیست، نتوان شاد گفت
ز خنده های زورکی، نتوان شعر گفت
مرد بی خطر، مرد بی جَنَم
مرد بی پدر، مرد بی خبر
ننگ است کار من بهر هرچه است
ای کاش نباشد هیچوقت، مرد بی خبر
مرد بی خبر، دنیا بدیده است!
هر دنیا دیده، خرد ندیده است
«آخوس»
۱۱/۱۰/۱۳۹۴
۲:۱۹