فرهنگ آرمانی

نوشته ها و فعالیت های علی اکبر گل پیچ

فرهنگ آرمانی

نوشته ها و فعالیت های علی اکبر گل پیچ

فرهنگ آرمانی

You know... it's life. hesitation and choose

تو میدونی، این آخر دنیا نیست.
اسم داره.
شاید: موج سوم

You know... it's life. hesitation and choose

با من نفس کشیدن را دوست ندارد.
و چه حس نا آرامی دارد:
اکسیژن لحظه های او بودن.

You know... it's life. hesitation and choose

اسم این نقد فیلم نیست.
این فقط یک خلاصه ی غیر ضروری هست.

You know... it's life. hesitation and choose

اگر بهت بگم این دنیا فقط بازیچه هست،
بازم کاری رو میکنی که داری میکنی؟!

You know... it's life. hesitation and choose

اینجا ایرانه!
یعنی باید مدیریت بحران و استراتژیک
تکنیک های توی حافظه ی تو نباشن.
اونا باید توی عملکردهات باشن.

You know... it's life. hesitation and choose

تا حالا بهش فکر کردی؟
این همه کهکشان...
این همه ستاره...
این همه سیاره...
یعنی فقط ما هستیم؟!

You know... it's life. hesitation and choose

دوست من، روانشناس یک دانشمندِ هنرمند هست.
اما روانشناسی یک هنر نیست که هرچی توی ذهنته
بریزی بیرون!
روانشناسی یک علمه.

You know... it's life. hesitation and choose

آخرین نظرات
  • ۱۱ دی ۹۴، ۱۱:۴۷ - محمد سیمی
    زیباست
نویسندگان
پیوندها

۳ مطلب با موضوع «روانشناسی و علوم اجتماعی» ثبت شده است

۱۷
فروردين

نه فقط والدین، همه نسبت به رفتار خود مسئول هستند، بخصوص در مقابل کودکان و همسر خود.

تک تک چیز هایی که کودک شاهد آن است: دعوا ها، بدگویی ها، تجاوز ها (مثلا میگید بوس بده و نمیده و باز بوسش می کنید‼️)،  دروغ ها (میرم بیرون زود میام پیشت = یک هفته دیگه میام)، قضاوت ها و مقایسه ها (ببین پارمیسو چقدر دختر خوبیه گریه نمیکنه) و...

تک تک این موارد الگوهای ذهنی ما را تشکیل می دهند. تصویر هایی که از دنیای اطراف داریم. تخصصی تر بگویم، طرحواره ها.

جالب است ازدواج خود را مانند تولد کودک بدانید. آن زمان چگونه با آن برخورد می کنید؟!

به امید مسئولیت پذیری بیشتر، در این جهان بدون قصد!


علی اکبر گل پیچ - 1397/1/16

  • فرهنگ آرمانی
۱۷
فروردين

دیروز عصر (!) شاهد یک ارائه به شدت بی کیفیت بودم. اون هم در یک محیط دولتی (البته اتفاق عجیب و جدیدی نیست، در عین حالی که عجیب هست). حقیقتش #موضوع_کارگاه «فن بیان - شیوه های کلاس داری - ارتباط موثر» بود.
اولش خیلی روی مخم راه می رفت و سودی نداشت. اما بعد گفتم بیام یک موضوع رو اجرا کنم: ادب از که آموختی؟! از بی ادبان.
شروع کردم به تحلیل جلسه.

اول اینکه موضوع کارگاه، یک سنگ بزرگ بود. معلومه که وقتی ارائه دهنده بخواد تمام اون مطالب رو بیان کنه (حتی در حد اصول اولیه)، اونم در دو جلسه حدودا دو ساعته، ارائه پراکنده و بی کیفیت خواهد شد.

دومین مورد خود ارائه دهنده بود که هم در فن بیان، هم در کلاس داری و هم ارتباط موثر دارای ضعف و گاهی ضعف شدید بود.
اون حتی ارزشی برای ارائه خودش قائل نبود و یک پاورپوینت یک پارچه درست نکرده بود. خاطرات غیر کلیدی می گفت. از طنز بی جا استفاده می کرد. سطح صدای پایین و تقریبا صدایی یکنواخت داشت. زبان بدن و لحن رو هم فقط در حد تئوری می دونست. و در کل یک مبتدی، با سابقه کار و تدریس بالا بود.

مورد بعد، صحبت بیش از حد درمورد اهمیت موضوع کارگاه هست. از آنجایی که همه شرکت کنندگان، مدرس و مربی بودند؛ اگر کسی به اهمیت موضوع واقف نباشد باید برود کشکش را بسابد(!).

و در آخر به یکی از مسئولان گفتم: «میتونم انتقادی بکنم؟!»
و گفت: «جلسه بعد (جلسه آخر) فرم نظر سنجی میدیم.»
ناگهان یادم افتاد که: اوه! کسی اینجا به فکر پیشرفت نیست. حتی 99 درصد شرکت کنندگان.
زمانی که ارائه دهنده مطلبی مطلقا بی فایده را بیان کرد، یکی از شرکت کنندگان با جدیت پرسید: «برای امتحان بخونیمش؟!» 🙂

به هرحال، دیروز از یک جهت برای من مثبت بود: افرادی که درحال حذف شدن هستند رو به آشکار دیدم.
به خودم گفتم: منتظر نفوذ عمیق موج سوم باشید: منکه هستم!

#علی_اکبر_گل_پیچ - 1396/12/11

  • فرهنگ آرمانی
۲۰
بهمن
راستش رو بخواید، تصمیم گرفتم دوباره وبلاگ نویسی رو شروع کنم. این بار با این تفاوت که بقیه فعالیت هام رو هم به اشتراک بگذارم.
اما یک مشکلی وجود داشت!
خواستم گزارشی تهیه کنم و فعالیت های این سالهام رو بیان کنم. اما این کار هم زمان می برد و هم طاقت فرسا بود.
بنابراین از زمانی که صرفا مشغول نگارش و تحقیق بودم جهشی می کنیم و به آخرین برنامه ای که اجرا کردم و مدیریتش با من بود می رسیم. یعنی: همایش سرِ خط.
فلسفه ی این همایش، که شامل کارگاه عکاسی - نویسندگی - نقد فیلم کوتاه و هنر ارتباط بود، نقطه گذاشتن بر تمام جدی نگرفتن ها و مسخره کردن های کورکورانه؛ و شروع خطی جدید بود.
___________________________________________________
برای همین همایش سر خط، به عنوان مسئول برنامه، میرفتم مدارس سر کلاسا برای ثبت نام...
معلمی سر یک کلاس گفت حالا این برنامه به چه درد بچه ها میخوره؟!
وقتی گفتم هدف اینه که گامی برداریم تا مثلا شخص بجای تماشای فیلم، فیلم رو ببینه حرف جالبی زد: «این بچه ها درگیر کنکور هستن. این مطالب بدردشون نمی خوره!»
برام خیلی جالب بود.
یک دانش آموز دهم یازدهمی، وقت نداره در ماه یک فیلم رو ببینه، حق نداره به هنر علاقه نشون بده، نمیتونه مسائل ارتباطی رو متوجه شه، نمیتونه عقایدش رو بنویسه و از متن لذت ببره، و نمیتونه با عکس ارتباط برقرار کنه؛ جالبه!
اما واکنش بچه ها در برنامه جالب بود. با هر زبانی که تونستن گفتن: ما به درس اهمیت میدیم، اما روانشناسی و علوم اجتماعی و هنر و... هم برامون مهمه! اما نمیذارن.
و بنظر میومد با حرف ها و نظر هاشون تیم ما رو مسئول کردن تا ادامه بدیم و تغییر ایجاد کنیم؛ و جواب تیم ما مشخصه: «چشم»
علی اکبر گل پیچ - 1396/11/13

علی اکبر گل پیچ
  • فرهنگ آرمانی